الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : مَن عَيَّرَ مُؤمِنا بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ .[الكافي : 2/356/3.]
امام صادق عليه السلام : هر كس مؤمنى را به گناهى سرزنش كند، نميرد تا خودش آن گناه را مرتكب شود.


موضوعات: ثبوت زیبایی ها
   شنبه 9 دی 1402نظر دهید »

میان تلفات عشق های زمینی و از جنس خاک،میان بی خیالی در باید ها نباید ها،کنار ترس از همراهی زمان و حس دلسپردگی به شاخه های سست و آشنایی های کور،نگریستن و گریستن های بی اثر،گاهی هم مخرب،شاهد تقلای پاییز بودن و رسیدن به زمستانی سرد و قرار گرفتن زیر هجوم طوفان های پر درد گناه و پر پر شدن نرگس های وجود،نیاز تنهایی های اسیر ماندن و رفتن … درد دیدنت نمایان شد،آزادی تفکر و تکفل در تکرار تکراری های تلخ دیار بازیگوشانه ی روزگار سرد،یأس و بی اثر خواندن دعا نقض شد و زمزمه ی اللهم عجل لولیک الفرج…نیاز…


موضوعات: منجی عالم
   چهارشنبه 14 مهر 1395نظر دهید »

اینجا هوا ابریست…؟؟؟!

اینجا همان جایست که دلها پاییز را مرور می کند و شاخه های خشک و خالی از برگ را تداعی…!

همان جایی که پاییز را در باغچه ی کوچک حیاتشان می بینند…!

همان جایی که از نبض ها سراغ زیستن را می گیرند و قلب ها را زیر پا له می کنند،همان جایی که بوی عشق را استشمام می کنند و دل را از خاطره ها محو…

همان جایی که مرهم دلهای شکسته را نشانمان می دهند بی آنکه بدانند دل…

اینجا همان جایست که مرهم ها،بی مخاطبند و مخاطب ها بی مرهم…!

تجویز می کنند و تزویر!

یادشان نمی آید روزی را که شکستند و شکستنشان را شاهد بودند و بسی عامل..!

الهی العفو میگویند و الهی العفو گویان کنار یکدیگر اشک می ریزند، اشک هایی گرم نه مشتبه به گرمای وجودشان،دعا میخوانند و اسیر دعای خود و دیگران می شوند،خود را نائب امامشان می دانند،بسم الله می گویند و شکستنشان را متبرک به نام الله…!

اینجا همان جایست که می گوییم:چون می گذرد غمی نیست،کسی نیست بگوید تا بگذرد،درد کمی نیست…!

کسی نیست بگوید خدایتان معرفت می خواهد و بس…

این است که کسی درد کسی را نمی فهمد،دردمان نفهمی است و نفهمی دردیست بی مرهم…

مرهم ندارد چون ریشه ندارد،ریشه ندارد چراکه ریشه دار بودن یعنی تکیه کردن و نفهمی تکیه گاهی ندارد…!

اینجا همان جایست که دل ها بی تکیه گاهند و تکیه گاه ها خالی از دل…!

اینجا همان جایست که آدم ها خود را متعلق به تو می دانند و قدم هاشان را محکم بر زمین می کوبند و محکم زمینی وصف میشوند،و آسمان را محلی برای پروازشان میدانند و حس و نیاز اما…

اینجا همان جایست که حس هانفس نداردو نقس ها حس…!

اینجا همان جایست که نیاز و آرزو هاشان را کوچک می شمرند و خدایشان را بزرگ،خود را در محضر تو می بینند و چشم هاشان رابه دیده ها متکی…

به دیده ها متکی و به ظاهر غرق در بزرگی تو…!

گاهی دل هاشان را اسیر چیزی میکنند که می بینند،و گاهی دیدگان شما را می بینند و آنها خود،تو را نمی بینند…

امید است که در پرتو دیدگان تو باشند و تو،تمام دیده ی دل هاشان…

اینجا همان جایست که تو را مطلق می خوانند و مقصدت می دانند و بزرگ دیدگانت می شوند،ما هم بزرگ می انگاریمشان چراکه تو را هدف می خوانند و تحت شعاع عشق تو عاشق می شوند…

کاش شعاع عشق تو،در این مسیر بی انتها تا تو ،به درازا کشیده شود…اما…

کاش نقش ها تنها نقشه باشدنه نقشه ها،نقش…

کاش در نقشه ها و نقش ها تنها تو را می دیدیدیم وبس…

بینشی حاصل از دیده ی دل،نه دیدگان تری،خجل…!

اینجا همان جایست که ارزش ها پوچند و پوچ ها ارزش،خالی تر از خالی…!

اینجا هوا ابریست!هوا ابریست و زمین لغزنده،بی آنکه بارانی باریده باشد،بارانی که بوی تشنگی را لحظه لحظه بر جانمان می نشاند و باز هم تلنگری از تشنگی…!

کاش بارش ها،بارش دیده نباشد و شکستن دل را حاصل…

کاش آسمان ابری وجود تو باشدو بس…

کاش می شد کاش ها را کاشت کرد…

کاش…

اینجا هوا ابریست!

اینجا هوا ابریست در پس اندیشه ای خام…

آنجا را نمیدانم…


موضوعات: عاشورا
   چهارشنبه 14 مهر 13951 نظر »

اتفاقی در حال وقوع است اتفاقی عظیم به عظمت گفتارو نوشتار وبه عظمت لغزش قلم بر روی کاغذ به اراده ی من…

گویی دلم تنگ است و اسیر تنگنای انسانیتم مانده ام در راه بی همراه!تنگنای دلم چنان است که در انتها بر دل شبی ساکت میان امروزو فردا رخنه میکند دستهای کوچکم را خالی در خاطرم مینشاند نمیدانم با کوچه های تنگ شب سازشی دارد دل پریشانم؟خاک غریب و سبک بال این کوچه با قدمی بی خروش توان جنبش دارد؟غباری به پا میکند؟

کوچه ی تاریک دنیا جرآت پریدن را در دلم به نیسی میکشاند!

گریزانم از تنهایی در این مسیر مخوف و لغزنده تنها نیستم چون تو هستی آری هستی بودی و خواهی بود…اما با فاصله ی این وجود نا چیز تا تو چه کنم؟

کویر آسمان پر ستاره ات باشم یا دریای دلت؟رنگی از آسمان هدیه ی وجودم میکنی؟اسمان لاجوردی بودنش را به دریا میبخشد؟یا اشکهایش را نثار کویر خشکو ترک خورده ی دلم میکند؟

میشود…

میشود دریای آسمانت باشم یا حتی دل شکسته ی درگاهت؟ میشود بنده ی بنده نوازی چون تو باشم و بس… میشود از دلهره و تشویش به روزنه های کوچک امید کوچ کرد؟

ندایی فرا رشید که انسان مانند قطره ی باران انعطاف را میفهمد میداند که گاهی از اهالی زمین است و آسمان وگاهی میان زمینو آسمان سرگردان سرگردانه وازه ی تبخیر شدن و رسیدن به آسمان اسمانی که قطره بودن را از خاطرش میبرد!

نمیدانم!ترکیب سنگینیست که خورشید اینگونه تاب از کف میبردو عاشقم میخواند؟گرمایش را نثارم میکند و نیمی از وجودم را از سوی اقیانوس هدیه ی آسمان میکند؟

وآسمان را بنگر که سخاوتمندانه هویت قطره را بازش می گرداند و او را به امانت بدست زمین میسپارد قطره آینده را در پیشروی چشمانش میبیند و با اسمان اینگونه وداع میکند…

آسمان اینست رسم دلسپردگی؟!

لحظه ای وصال و لحظه ای …


موضوعات: غریب تر از غریب
   چهارشنبه 14 مهر 1395نظر دهید »

1 ... 10 11 12 13 14 15 ...16 ...17 18 19 21

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو