« یک آیه | یک آیه » |
…بارها از کوچه پس کوچه های دلم عبور میکرد هوای دلش
برگ خشکیده ی جدا از درخت، آواره ی خیابان و سر به خاک، به نگاهی رگهای خشکیده اش به آواز رسید
تو را مرور و از خواستنت عبور می کردم
از توقف در ایستگاه با تو بودن می گذشتم و گاهی می ترسیدم
اما زمان مرا در آغوش تو آرام کرد
هوای تو از کدامین سو به کعبه ی دلم می وزد که اینچنین دل انگیز است؟
بارخدایا
عمری پس از پاییز زمستان بچشم دیدم
اما قدومش پلی به سمت بهار بود که برگهای خشکیده ی دلم را رویاند و آسمانم دلم را به طلوع آفتاب تپاند
همه چیز در حرکت بود از حس دوست داشتنش
اما من مااااااتِ با تو بودن بودم
در بهت با تو و با او بودن عاطفه اش بجانم نشست…
فرم در حال بارگذاری ...