« سهراب سپهری | روز معلم » |
پنجره ام رو به تهی باز شد و من ویران شدم…
و تو ای سهراب صدای خدا را می شنوی..؟!
صدا را شنیدن و تهی پنداشتن نا باوررانه است!!!
وجود ویرانت را چه توجیهی است…؟!
حال آنکه در گوشه گوشه ی عالم وجودش چون خورشیدی می درخشد…
و پروردگارم
کاش پنجره ها را روی به تو می گشودیم
و آنجا را تهی از غیر تو “می زیستیم”
دیگر چه نیازیست به گشودن…؟!
پروردگارم
با وجودی که عین ربط است و ربطش را عین عزتش می داند
شرم دارم از روزهای تهی پنداشتن!!!
“ای تمام وجودم”
پروردگارم
پنجره ام رو به تهی باز شد آنگاه که خود را خالی از تو دیدم
آنی و لحظه ای زندگی را در هیچ هیچ هیچ بودنم باختم و باز هم بازندگی را درک نمیکردم
باختم…
آری خدااا
شرم دارم از خاطرات تهی پنداشتن!!!
شرم دارم نه از بازندگی و نه از باختن
از آن لحظه ای که با تمام نالایقی مشمول کَرَمِ وجود چون تویی بودن…
فرم در حال بارگذاری ...