« زندگی... | ثبوت زیبایی ها » |
در درونم غوغاییست که نمیدانم چگونه تو را کشف کنم
نمی دانم با چه دلی بخواهمت که اجابت شود دلم، گاهگاهی به نرسیدن، ندیدن و یا مستجاب نشدن عادت می کنمو باز هم با علم به خردی شأن انسانیّتم “دعای خواستن دارم” و “اجابت شدن کویت را" بی آنکه در خواستنت تردید کنم، خود را نادیده می گیرم و درگیر هراس می شود دلم
هراس اینکه باز در حصار ندیدنت باشم
اینکه در دل همواره عادت دیرینه ام را زمزمه کنم
اینکه قطره ی وجودم در افق نگاه خورشید تبخیر شودو به دریا نرسم
اینکه در این مسیر صخره ها و سنگ ها ریز شوند و صدای آب جاری، اما هدف از رسیدن را گم کنم
چگونه در اعماق جانم طلوع داری از جنس “عشق" سِوای از رسیدن یا نرسیدن
می دانم که در صداقت عشقت شکی نیست
پس بی تردید، بی شک، بی آنکه به نرسیدنت بیاندیشم باز هم کماکان و پیوسته تو را می خواهم
پروردگارا
مهربانا اجابت کن خواسته ی این بنده ی حقیر را که صبح و شام درخواست اجابت رسیدنت را دارم
فرم در حال بارگذاری ...