« مرا دریاب | معنای بی معنایی » |
شاید آخر خط همین جاست
اینجا که می گوئیم: ” از دل برود هر آنکه از دیده برفت “
اینجا ویران شدن را با دیده دیدم
اینجا که تنهایی را برگزیدم
اینجا که با کوله باری راهی کویر شده ام
اینجا که بی دلیل به دنبال بارش “باران” پریشان حال و حیران درمان تشنگی را فریاد زدم و تنها تشنه ماندنم را با تو قسمت کردم
چه شده؟
تنها زمان تشنگی به ذهن می آیی؟!
از کی غریب شده ای؟!
از کی پیدای پنهان توی؟!
دیده ات می بارد؟!
من هم می بارم؟!
بگذار ببارم
به یاد روزی که می خواستم با چشم سر ببینمت
روزی که برای دوست داشتنت عدد ها را بیش دو رقم نمی شناختم
روزی که صدایت را در رویا می شنیدم
روزی که با خود به همراه می داشتمت
بگذار بگریم
بگریم به یاد روزی که دریافتم با چشم دل می بینمت
روزی که دریافتم دوست داشتن به جز تو در دیگری راه ندارد
روزی که در سکوتی مطلق یافتمت
روزی که تو را همراه همه دیدم
وبگذارببارم
برای روزی که همه ی اینها را دانستم و باز هم از یاد بردمت…؟!
فرم در حال بارگذاری ...